داستان های دخترک سر به هوا

ماجرای زندگی خودم و اتفاقای روزانه

داستان های دخترک سر به هوا

ماجرای زندگی خودم و اتفاقای روزانه

به نام آفریننده عشق
سه ماه میشه ک از تبریز اومدم ولی هنوز نتونستم فراموش کنم.فک نمیکنم بتونم کسی رو جایگزینش کنم.اصلا نمیتونم جز اون کسی دیگه رو دوس داشته باشم
حرف زدن با کسی به جز اون حالمو بد میکنه.نمیتونم قبول کنم یه آدم جدید بیاد تو زندگیم
هنوز به نگاهش به طرز حرف زدنش فکر میکنم....با اینکه اصلا دوسم نداشت
نمیدونم چرا قلبم نسبت به هرکسی جز اون جبهه گرفته.قلبم هیچ جایی برای بقیه نداره
اینکه نمیتونم کسی رو برای زندگی و ازدواج انتخاب کنم برای خودمم عجیبه....من هیچوقت اینطور نبودم.من همیشه آرزوی ازدواج داشتم
حتی نمیتونم بهش بگم ک دوسش دارم چون خوشش نمیاد
کاش طوری بودم ک اون دوس داره.نه اینکه تغییر کنم ولی کاش از اول همونی بودم ک میخواست
کجایی ببینی نمیتونم کسی جز ترو دوس داشته باشم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۷ ، ۰۱:۱۲
bahar 🌹🌹🌹

ظهر بود،خورشید نوری طلایی رنگ داشت.....از میان مزرعه گندم آروم آروم قدم میزدم،و با دستام خوشه های گندم را نوازش میکردم.صدای باد و حرکت گندم ها و نوری ک روی اونها میتابید آرومم میکرد.اون طرف مزرعه یه چشمه کوچیک بود و کنارش پر از گل های رنگ و وارنگ.یکم آب بازی کردمو پاهامو کردم داخل آب و تکون میدادم ک مادرم صدام زد بهار بیا غذا سرد شد........و با این جمله آخر معنی بهشت را فهمیدم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۷ ، ۰۰:۰۳
bahar 🌹🌹🌹