داستان های دخترک سر به هوا

ماجرای زندگی خودم و اتفاقای روزانه

داستان های دخترک سر به هوا

ماجرای زندگی خودم و اتفاقای روزانه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گندم زار خورشید چشمه صدای باد نوازش» ثبت شده است

ظهر بود،خورشید نوری طلایی رنگ داشت.....از میان مزرعه گندم آروم آروم قدم میزدم،و با دستام خوشه های گندم را نوازش میکردم.صدای باد و حرکت گندم ها و نوری ک روی اونها میتابید آرومم میکرد.اون طرف مزرعه یه چشمه کوچیک بود و کنارش پر از گل های رنگ و وارنگ.یکم آب بازی کردمو پاهامو کردم داخل آب و تکون میدادم ک مادرم صدام زد بهار بیا غذا سرد شد........و با این جمله آخر معنی بهشت را فهمیدم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۷ ، ۰۰:۰۳
bahar 🌹🌹🌹